متن سخنرانی - سلوک کاربردی - قسمت هفتم - میلاد حضرت زهرا (س)
یانور
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: سلوک کاربردی
قسمت هفتم
تاریخ: 1400/11/02
عناوین اصلی سخنرانی:
» برای وظایف دینیات به دنبال یقین نباش
» با یادآوری دائم روزها و لحظههای خوب معنویتان، نگذارید مزه معنویت فراموش شود
» تنبلی در اعمال عبادی انسان را از برخی فیوضات معنوی محروم میکند
» پرگویی تو را از خلوت داشتن و فکرکردن به دنیا و عاقبتت محروم میکند
من هفته پیش به نکتهای اشاره کردم و به قسمتهای قبل سلوک ارجاع دادم. بعد دقت کردم که این بحث را در شیراز نگفته بودم و اشتباه کرده بودم. نکتهای را از بحثهای جلسه قبل عرض میکنم و بعد سراغ بحثی که راجعبه درمان بیماریهای مانع برای سلوک داشتیم میآیم.
» برای وظایف دینیات به دنبال یقین نباش
آیا «یقین» و «صد در صد» اصلاً وجود دارد یا ندارد؟ و مردم در زندگیشان چقدر یقین دارند؟ ما در قرآن کریم داریم که حضرت ابراهیم(ع) از خداوند تبارک و تعالی درخواست یک معجزه محسوس و ملموس کرد و بعد خدا از او سؤال کرد که آیا تو داستان خدا و معجزه را قبول نداری؟ گفت: «بَلي وَ لکِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي»؛ قبول دارم؛ یقین ندارم. که آن معجزه اتفاق افتاد و بر سر چهار کوه چهار پرنده را مخلوط کردند و گذاشتند و خدا دوباره آنها را زنده کرد. بحث ما این است که آیا اصلاً یقین وجود دارد یا نه؟ ما فقط یک باور داریم. باوری که بر اساس «ظن» است. ظن یعنی احتمال زیاد. احتمال هفتاد، هشتاد، نود درصدی ظن است. در جامعه یقینی هست که مال اولیاء خدا و انبیاء است. کما اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: من یقین دارم، درحالیکه ابراهیم(ع) یقین نداشت. من بدون معجزه یقین دارم. پس مقامی است که میشود به آن رسید. اما از این خِیل میلیاردیِ انسانهایی که در طول تاریخ خلق شدند چند درصدشان به یقین رسیدند؟ اینقدر تعداد کم است که ما میتوانیم بگوییم: صفر درصد! عدد اینقدر پایین است که صفر است. بعد برمیگردیم به اینکه آیا خداوند تبارک و تعالی توقعی از ما دارد که تکلیف مالایُطاق است؟ یعنی توقعی دارد که تقریباٌ صفر درصد احتمال دارد به آن برسیم؟ قطعاً این نیست. پس داستان چیست؟ داستان، داستان ظن است. یعنی احتمال زیاد.
آیا لباسی که من میپوشم برای بدنم ضرر دارد یا نه؟ به احتمال زیاد ندارد؛ اصلاً یقین ندارم. راجعبه غذایی که میخورم آیا این غذا برای من سود دارد یا ندارد؟ احتمال زیاد دارد. این هم یقین ندارم. من الان بخواهم ازدواج کنم و قطعاً موفق میشوم؛ اصلاً یقینی ندارم. احتمال زیاد میدهم کارهایم را میکنم مشورت هم میکنم بقیهاش را دیگر ول میکنم. اگر بخواهم بچهدار بشوم؛ آیا بچهدار میشوم یا نمیشوم؟ اصلاً یقین ندارم. ولی اقدام میکنند ازدواج میکنند و بچهدار هم میشوند. هیچ دکتری نمیتواند بگوید صد در صد بچه سالم به دنیا میآید. همیشه ممکن است درصدی بچه معلول به دنیا بیاید. هیچ کس نمیتواند بگوید بچهات وقتی شیرین شد، بزرگ شد و... نمیمیرد. این هم ظن است. میگوییم انشاءالله. هیچ کس نمیتواند اطمینان بدهد این بچه وقتی بزرگ شد روی اعصاب تو نرود و از بچهدار بودن پشیمانت نکند. ولی همه در طول تاریخ دارند بچهدار میشوند، غذا میخورند، لباس میپوشند و... به هیچ کدام هم یقین ندارند.
یعنی عملکرد دنیایی ما انسانها اصلاً بر مبنای یقین نیست. فقط بر مبنای باور و ظن است. به احتمال زیاد اینطوری میشود. تازه خیلی از اعمال دنیایی ما که توصیه میکنند و میگویند انسان موفق انسانی است که ریسکپذیر است. خیلی از اعمال دنیایی ما پنجاه پنجاه است که ما داریم انجام میدهیم. ریسک میکنیم. آدم شجاعی است ریسک میکند. بعد به معنویات، دین و خدا که میرسد یکدفعه همه طرفدار یقین میشوند. اصلاً یقینی وجود ندارد. ابراهیم(ع) به یقین نرسید؛ من تا به یقین نرسم، عمل نمیکنم! یقینی وجود ندارد میخواهی عمل نکنی بهانه نیاور! همه چیز هشتاد درصد به بالاست. آیا شما یقین دارید قیامتی وجود دارد؟ یقین داری یعنی چه؟ یعنی من با عینالیقین یا حقالیقین، یکی از انواع یقین به یقین رسیده باشم. من کجا یقین دارم آقا! من که یقین ندارم تو یقین داری؟ ما فقط ظن داریم و میگوییم قیامت بالاخره وجود دارد؛ هشتاد نود درصد. در مغز ما قسمتی وجود دارد و تعبیه شده است برای شک. حتماً من هم که دارم برای تو سخنرانی میکنم بیست درصد راجعبه اینکه اصلاً قیامتی وجود دارد یا نه شک دارم. منتها عقل من دارد به من میگوید که در همه دنیا هفتاد هشتاد درصدی خودت را موقن میدانی یعنی به یقین رسیده میدانی. اینجا هم باید همینطوری باشی.
کی میتواند بگوید من یقین دارم قیامت وجود دارد؟ اهل یقینی که پیامبر(ص) فرمودند: قیامت، بهشت و جهنم را میبیند گویی که در آن وجود دارد ، من نیستم تو هم نیستی؛ اصلاً خیلی تعدادشان کم است. خدا نمیگوید بندگان من باید به یقین برسند. وقتی علی(ع) میخواهد داستان ایمان ما را توجیه کند میگوید: به تو گفتند بیست درصد ممکن است این دیوار بریزد. زیر این دیوار میخوابی؟ نه! همه دنیا همین است. تو برای بیست درصد احتمال خطر، ریسک نمیکنی آن وقت برای هشتاد درصد احتمال وجود قیامت ریسک میکنی؟ تا به عالم معنویات میرسد همه دنبال یقین میگردند. ما باید به یقین برسیم که فلان! یقینی وجود ندارد. وجود ندارد نه اینکه کلاً وجود ندارد. مثلاً الان در هوای حسینیه گرد و خاک وجود دارد یا ندارد؟ بله وجود دارد. کجاست؟ نمیبینیم که! اما وجود دارد. درصد! درصد خیلی مهم است. ما وقتی میبینیم هشتاد درصد گرد و خاک وجود ندارد، میگوییم وجود ندارد. آن بیست درصد را اصلاً نمیبینیم. بعد میگویی یقین داری وجود ندارد؟ بله آقا یقین دارم؛ کو آقا گرد و خاک وجود ندارد. و همه زندگی ما بر پایه حدسیات و ظنیات است. حالا طرف به دین رسیده؛ من تا به یقین نرسم نماز فلان و... ! بخوان برادر! یقین چیست؟ من تا به یقین نرسم خدا وجود ندارد! آقا وجود دارد. هشتاد درصد به بالا وجود دارد. آن بیست درصد را هیچ وقت نمیرسی! یقینی وجود ندارد. در مادیات که میتوانی آن را حس کنی یقین وجود ندارد در معنویات که غیر قابل حس و غیر قابل لمس است وجود دارد؟
پس ما اغلب داریم به ظن رفتار میکنیم. امامصادق(ع) این مشکل را حل میکند؛ مشکل معنوی آن چیست؟ شما گمان میکنید؛ گمان میکنید! مثال واضح بزنم. مثلاً یک نفر به تو میگوید: امامصادق(ع) گفته است خوردن این چای واجب است. تو هم میخوری. گمان میکنید که این حرف را ما زدیم در نتیجه انجام میدهید و بعد میگوید این حرف را ما نزدیم و اصلاً باطل است. اصلاً خوردن چای واجب که نیست حرام هم هست؛ اما تو خوردی. چون به گمان خودت عمل میکنی اجرت را هم میبری. امامصادق(ع) نمیگوید بروید دنبال یقین بگردید ببینید ما این را گفتیم یا نگفتیم؟ یک سری از علما تحقیق میکنند و روایات را جرح و تعدیل میکنند. بنا نیست که به هر چیزی که در معنویات رسیدیم به دنبال یقین بگردیم. قیامت صد در صد وجود دارد؟ هر کدام از ما بگوییم من صد در صد اعتقاد دارم، دارد دروغ میگوید. برای اینکه قسمتی از مغز ما همیشه بیست درصدی مشکوک است. حتی آن آیتالله عظمای عارفش هم در خلوتی و جایی مینشیند و شک میکند. که آقا بالاخره قیامت هست؟ خدا هست؟ اگر نیست فلان. نه ظنیات. پس ما اگر میگوییم یقینی وجود ندارد، به معنای اینکه مطلقاً وجود ندارد، نیست. به معنای این است که اینقدر کم به یقین رسیدند که ما دیگر خیلی دنبالش نمیگردیم که به یقین برسیم به ظن خودمان رفتار میکنیم. این مطلبی بود که از جلسه دوم و سوم جا مانده بود.
ادامه درمان بیماریهای قلبی: 1. قساوت 2. وسواس 3. تشویش 4. شکاکیت
» با یادآوری دائم روزها و لحظههای خوب معنویتان، نگذارید مزه معنویت فراموش شود
5. فراموشی
اولاً فراموشی در اغلب جاها نعمت است. یعنی اگر فراموشی نباشد درد و خاطرهی تلخ میتواند صد سال آدمها را اسیر کند. آن خاطره تلخ یک روز، ده دقیقه، بیست دقیقه به شدت اسیرش کرد، از کل زندگی افتاده است. اگر فراموشی نباشد همان درد با همان شدت اولش میماند و او کلاً دیگر نمیتواند زندگی کند. پس قسمتی از فراموشی نعمت است و باعث میشود که ما دردها و شکستها را فراموش کنیم و خیلی چیزهای دیگر. و خیلی از کسانی که کنار مینشینند و میگویند : وای فلانی چگونه این مصیبت را تحمل میکند؟ اگر من باشم میمیرم! نه تو باشی هم نمیمیری؛ چون فراموشی قدرت خیلی قوی دارد. خیلی قدرت فراموشی بالاست.
بنابراین قسمتی از فراموشی نعمت است. اما آن قسمتی که نعمت نیست و نقمت است و در بحث سلوک برای ما ایراد ایجاد میکند، قسمتی است که راجعبه مباحث مثبت برایمان فراموشی ایجاد شود. طرف ده سال همه جا را گشته و انواع و اقسام گناهان و نجاسات را امتحان کرده؛ بعد فرض کنید مثلاً از بچههای کانون رهپویان بوده و تو برایش پست و عکسی میفرستی او هم میگوید: آخی چه روز خوبی بود! اگر ده سال پیش برای تو روز خوبی بود چرا این روز خوب را ول کردی و فراموش کردی؟ این قسمت را میگویند دقت کنید که روزهای خوب و ساعتهای خوب معنوی را دائم به خودتان تذکر بدهید. دائم! و با تذکر دادن این روزها و ساعتهای خوب نگذارید مزه معنویت فراموش شود. یکی از چیزهایی که واقعاً باعث دوری ما از خدا میشود فراموش کردن مزه معنویت و فاصله گرفتن است. این چند ماهی که کرونا اُفت کرده؛ امثال ما که هر شب این طرف و آن طرف و این شهر و آن شهر هستیم؛ ولی در این دو سال کرونا واقعاً مزه و لذت جلسه برای خود من کم رنگ شده بود. یعنی اینکه میگویند وقتی آدم دور میشود بیشتر قدر میداند اصلاً قانون الزامی نیست. خیلیها دور میشوند مزه میپرد. اصلاً اینطور نیست که شما فکر کنید معنویتها مزهای دارد که اگر از آن فاصله بگیریم بیشتر تشنه میشویم. نه خیلی وقتها اصلاً مزه تعویض میشود.
مثلاً مزه معنوی بینالحرمین با مزه معنوی سواحل آنتالیا خیلی راحت تعویض میشود. شما فکر میکنید تعویض نمیشود! فراموشی این کار را میکند. فراموشی باعث میشود که این اتفاق بیفتد. کما اینکه در قوه چشایی مادی شما هم این اتفاق میافتد. مثلاً لذتی که تو از یک غذا میبردی وقتی از آن فاصله بگیری و غذای دیگری فقط گیرت بیاید بالاخره آن لذت به این غذای جدید منتقل میشود. لذا امامصادق(ع) در بحث عادات میفرمایند: فکر نکنید عادت کردن به لذتهای معنوی و مزههای معنوی، بد است. اینها عادت است! میگوید عادتِ خوب است. چرا میگویی عادت است؟ عادتِ خوب است. این آدم یک عادت خوب دارد. نه آقا اینها عادت است و معرفت ندارد، ترک کن! ترک کند چه میشود؟ عادات بد جایگزین میشود. بنابراین قسمتی که الان خیلی در بحث سلوک مهم است این است که ما از خاطرات خوش معنوی و لحظات خوب و خوشمزه معنوی فاصله نگیریم. فاصله گرفتن از هر چیزی تو را به چیز جدیدی که جایگزین کردی خو میدهد. مثالی که حاج ملااحمد نراقی میآورد و خیلی هم تکراری است را باز هم باید خدمتتان عرض کنم. از مولوی هم این داستان نقل شده است که میگوید: بنده خدایی رفت با دوستی که عطار بود و در بازار عطرفروشها کار میکرد قرار داشت. رفت و وسط بازار در اثر بوی عطر غش کرد و افتاد. همه جمع شدند آب و گلاب میزدند و او بدتر میشد. دوست عطار آمد و دید رفیقش افتاده. گفت: نزنید من میدانم درد او چیست؟
- دردش چیست؟
- اگر این نزدیکیها دستشویی هست او را به آنجا ببرید.
او را به دستشویی بردند و سرش را کنار سنگ مستراح گذاشتند. یکی دو نفس عمیق کشید و حالش خوب شد. و گفت: خدا پدرتان را بیامرزد. چه خبر بود در این بازار عطارها؟
بعد مولوی میگوید: شغل این آدم تخلیه فاضلاب بوده. وقتی کسی به آن بو خو میگیرد، از همان بو لذت میبرد. تو نگو یک بوی معنوی قوی میآوریم و سریع جایگزین میشود. نه بعد از مدتی که شما از مزهها و بوهای معنوی فاصله گرفتی آن خو از بین میرود. بعد از مدتی دل تنگ میشوی اما سراغش نمیروی. در مدت سوم بیتفاوت میشوی، در مدت چهارم متنفر میشوی! طرف از بوی عطاری متنفر شده! اصلاً دیگر نمیتواند تحمل کند. من با چشم دیدم یکی از دوستان که صدای قرآن آمد گفت: اَه حالم بهم خورد! با چشم خودم دیدم؛ دوست من بود. گفت حالم بهم خورد خاموش کن این چیه؟ چرا حالش بهم خورده؟ وقتی مزههای شیطانی میآید مزه معنوی در کام معنویت تو تنفر ایجاد میکند. این را شوخی گرفتیم. وقتی از عادات خوب فاصله میگیری عادات بد فقط جایگزین نمیشود تنفر هم نسبت به عادات خوب ایجاد میشود. لذا بعضی از کسانی که به دلایلی از دین و مذهب بریدند وقتی از آنها سؤال میکنی ابراز خوشحالی میکنند! میگوید: آقا راحت شدم چی بود آن دوره! اصلاً فکرش را که میکنم مو به تنم سیخ میشود! همین فکری که الان تو داری از آن لذت میبری، او الان که به آن فکر میکند مو به تنش سیخ شده! میگوید: چه توفیقی ما پیدا کردیم که بریدیم و کنار کشیدیم یعنی واقعاً همه زندگی و جوانیمان تلف شد! اما تو مثلاً شصتهفتاد سالت است و این احساس را نمیکنی. پس یکی از موانع سلوک این است. خدا همه ما را از این بلا حفظ کند.
» تنبلی در اعمال عبادی انسان را از برخی فیوضات معنوی محروم میکند
6. کاهلی و تنبلی
ما اصلاً تنبلی و کاهلی را جرم نمیدانیم و این در سلوک خیلی مشکل ایجاد میکند. شما برای رسیدن به صد هزار تومان بالاخره باید تلاش کنید. بعد برای رسیدن به خدا کاهل است! هیچ زحمتی نمیخواهد بکشد! و فکر میکند که اتفاق میافتد. برای رسیدن به مادیات کلی زحمت میکشد برای رسیدن به معنویات هیچ! کاهلی و تنبلی چیزی است که ما اصلاً آن را جرم نمیدانیم. یعنی جزو سیئات حسابش نمیکنیم. هیچ وقت نشده یک شب قدر شما بگویید: «الهی العفو» خدایا من را ببخش بابت تنبلیام! بابت پرخوابیام! بابت بیحالیام! بابت شیرازی بودنم! اصلاً! اصلاً احساس جرم نمیکند. درحالیکه در دعای عرفه و در صحیفه سجادیه، دو امام این را جزو جرمهایی میدانند که باید توبه کرد! که آقا این تنبل است؛ کاهل است. و ما بیشتر تنبلی را وقتی مذموم میدانیم که به قسمتی از دنیا نرسیده باشیم. بیعُرضهای دیگر! تنبلی؛ آدمی که تا لنگ ظهر میخوابد همین است دیگر! آدمی که بیست و چهار ساعت خواب است و تکان نمیخورد و... همین است دیگر! ببین به دنیا نمیرسی! ببین فلانی میدود به دنیا رسیده!
یعنی در بحث دنیایی ما کاهلی و تنبلی را جرم میدانیم؛ اما در بحث اخروی نه! اتفاقاً یکی از چیزهایی که مانع سلوک است همین تنبلی است. طرف تنبل است. تنبل به این معنا که این تنبلی بعضی وقتها برای ما سد راهِ حتی گفتن یک جمله میشود. برخی از برادر و خواهرهایی که با قرآن بیگانه هستند رمضان تا رمضان؛ یعنی قرائت قرآن نمیکنند و اتفاقاً میخواهند رمضان بچسبند و جبران کنند و MP3 قرآن را بخوانند؛ که انشاءالله خدا قبول کند! اما قطعاً روز اول تا قرآن را باز میکند میگوید: یا ابوالفضل! یک جزء! همه تجربهاش را داریم. همان سه چهار خط اول واقعاً زبان نمیچرخد. زبان اصلاً نمیچرخد. به صفحه دوم سوم و... که میرسی زبان روان میشود. روزای ششم هفتم دهمِ ماه رمضان راحت جزء را میخواند. ببینید تنبلی در یک عبادت به این سادگی یعنی قرائت قرآن زبانت را قفل میکند! اینجا که دیگر گناه مانع نیست؛ اینجا تنبل شده. زبان این شخص برای ذکر تنبل شده است. تا بقیه مباحث معنوی. یعنی فیوضی از انسانها گرفته میشود و فیضهایی به ما نمیرسد، برای اینکه فقط حال نداریم!
امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه خطاب به کوفه؛ همان کوفهای که مشتت را گره میکنی «ما اهل کوفه نیستیم»؛ میفرمایند: من با شما دقیقاً چکار کنم؟ زمستان است میگویید: سرد است! تابستان است میگویید: گرم است! بهار است میگویید: خوابمان میآید؛ حوصله نداریم! شهریور است میگویید: کاشته داریم کار دنیا داریم! شما کی میخواهید بیایید پای کار حکومت اسلامی و خدا؟ یعنی تنبلی جوری شده است که انسانها از فیض غافل میشوند؛ چون در زندگی عادت نکرده به جسمش فشار بیاورد! اسیر جسمش است. خواب که بیاید دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند، خسته شود هیچ کاری نمیتواند بکند. گرمش شود قفل میکند؛ سردش شود قفل میکند. چون بدن با مرارت آموخته نشده است در عبادت هم هیچ چیز نمیشود. خیلی از کسانی که راهپیمایی اربعین نمیآیند فقط برای این است که تنبل هستند! اصلاً نمیتواند فضایی را برای خودش تصور کند که در این فضا سختی بکشد. و خیلیها این را اعلامیه میکنند. مثلاً طرف آمده خواستگاری، دختره میگوید: من در پر قو بزرگ شدما! یادت باشد به خانه تو آمدم ادامه ماجرا همین است.
آیا ما تا به حال نشستهایم توبه کنیم راجعبه اینکه نسبت به مرارت و سختی اصلاً تحمل نداریم. هیچ! تا قضیهای پیش میآید اول بررسی میکنیم که درجه سختی این چقدر است؟ برویم کربلا. چطوری برویم؟ لب مرز علاف نشویم. این طرف و آن طرف نرویم و... . از آن طرف بوم هم نمیخواهد بیفتی ولی واقعاً خیلی از فیضها فقط چون تنبلم سراغش نمیروم.
– برویم مشهد.
– سرد نیست؟ گرم نیست؟
خیلی خب آقا ببخشید هماهنگ میکنیم وقتی که هوا نه سرد و نه گرم باشد، خیلی هم طول نکشد، در مسیر هم برایت فیلم پخش کنند که حوصلهات سر نرود، وقتی رسیدی از پاویون ببرند، یخچال هتل هم برایت پر کنند، تشکت را هم چک میکنیم که اذیت نشوی! حل است؟
من نمیفهمم چرا ما اینقدر نسبت به بحثهای معنوی کم مایه هستیم؟ بعد از آن طرف میگوید: «افضل الاعمال أحمَزُها» یک ساعت عمل عبادی که سخت باشد اندازه دو سال عبادتهای حجهای پروازی عربستان میارزد. اینجور جاها واقعاً جا میمانید. خیلی از بچهها خیلی دوست دارند برای کارهای جهادی بیایند؛ حال ندارند! میگوید: شب کجا میخوابیم؟ کجا؟ تو جوب! کجا میخوابیم آقا؟ داری جهادی میروی اصلاً این چه سؤالی است؟ ولی خیلی برایش مهم است. غذا چیست؟ شب کجا میخوابیم؟ چه کار میکنیم؟ چه کار نمیکنیم؟ و این دارد سرایت میکند و در خیلی از مباحث معنوی از خیلی از فیوض داریم محروم میشویم.
» پرگویی تو را از خلوت داشتن و فکرکردن به دنیا و عاقبتت محروم میکند
7. پرگویی
آدمها وقتی صحبت کردنشان برنامه دارد ؛ یعنی میگوید من فردا ساعت فلان تا فلان صحبت دارم؛ آن یک تکه خیلی قابل استفاده است و قسمتی از آن سکوت بود به دلایلی که در جلسات قبل خدمتتان عرض کردم. اما آدمهایی که کلاً هر وقت بیدارند دارند حرف میزنند! کسی هم نباشد با خودش حرف میزند! اصلاً کلاً ما هیچ دستوری نداریم که وقتی کنار هم نشستیم باید با هم حرف بزنیم. چه کسی گفته؟ این قاعده از کجا آمده؟ بله ممکن است من کاری داشته باشم و پنج ساعت حرف بزنم؛ اما وقتی در جمعی نشستی خیلی از وقتها داریم از هم سیگنال مثبت میگیریم. مثلاً من خیلی وقتها خانه پدر و مادرم که میروم کل مدتی که آنجا هستم شاید سه تا جمله بگوییم بقیهاش نشستیم دیگر. یکی قرآنش را میخواند دیگری راه میرود من هم دارم کار خودم را انجام میدهم. سیگنال مثبتی که بین تو و پدر و مادرت رد و بدل میشود، آرامشبخش است.
ما ارتباط را به معنای حرف زدن گرفتیم. اگر با هم حرف بزنیم پس خیلی خوب است! معلوم است خیلی ارتباطمان با هم خوب است. درحالیکه ارتباط سیگنال است. ممکن است شش ساعت با هم حرف بزنیم و دائم سیگنال منفی رد و بدل بشود. این حرفش را بخورد او حرفش را بخورد، یکی در دلش این برداشت را بکند و او یک برداشت دیگر بکند. و ممکن است بیست ساعت کنار همدیگر غیر از سلام و خداحافظی یک جمله نگوییم؛ اما سیگنالهای مثبت باعث شود از این ارتباط لذت ببریم. پرگویی از زمان حضرتآدم(ع) وجود داشت که توصیهاش به هابیل و قابیل بود تا ادبیات و تا تمام مکتبها؛ یعنی چه که کنار هم مینشینید و میگویید: چه خبر؟ بعد تمام میشود و میگویید: دیگر چه خبر؟ چه کسی گفته من و ایشان وقتی بهم خیلی علاقه داریم که دائم فَک بزنیم؟ در زنها کلاً سیستم فرق میکند. خیلی نمیدانم چیست؟ یک مشکلی دارند و من خیلی درک نمیکنم. انشاءالله در تناسخ دفعه بعد که زن به دنیا آمدیم ببینیم مشکلمان چیست؟ من هر چه فکر کردم که مشکل زنها چیست که اینقدر حرف میزنند، نفهمیدم! اما در مردها هم حالا همینطوری شده است! یعنی باور کنید وقتی میخواهم جایی بروم و کسی میگوید حاج آقا من هم میآیم؛ بدنم شروع میکند به خارش! که یک نفر میخواهد بنشیند در ماشین و هی بگوید: چه خبر؟ دیگر چه خبر؟ ول کن! من اصلاً حوصله حرف زدن ندارم.
آقای فاطمینیا میفرمود: خانمی زنگ میزند. (در علم ثابت شده کل خوابی که شما میبینید حداکثر سه ثانیه است.) این خانم سه ساعت و چهل و پنج دقیقه این سه ثانیه را برای من تعریف میکند! میگویم خانم!! حاج آقا گوش بده روحانیت باید مردمی باشند که ....! جان مادرت ول کن! تو خوابت اینقدر طول میکشد در بیداری چه به سر شوهرت در میآوری؟ این پرگویی واقعاً دارد مسیر سلوک را خراب میکند. به شما وقت نمیدهد فکر کنید. وقت نمیدهد خلوت داشته باشید. وقت نمیدهد به دنیا و عاقبتت فکر کنید. تا دلش میگیرد زنگ میزند با کسی حرف میزند! برادر و خواهر «أنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»؛ من نزد قلبهای شکسته هستم. وقتی دلت میشکند زنگ نزن ننهات، زنگ نزن آبجیت، الان با من باید حرف بزنی. انسانی که مدعی است من در مسیر سلوکم، این انسان دقیقاً هر وقت دلش میگیرد سراغ غیر از خدا میرود! دور هم بنشینیم حرف بزنیم دلمان باز شود! تو برای دلت آویزان خلایق هستی! خب این چه ادعایی برای سلوک است؟ حرف باید برنامهریزی داشته باشد. «چه خبر؟» «دیگر چه خبر؟» یعنی چه؟ صحبتی یا مشکلی ممکن است باشد و آدم سی ساعت برای آن حرف بزند، هیچ اشکالی ندارد. پرگویی که در اینجا میگوید به معنای این است که حرف باید پشتش هدف و برنامه باشد. ممکن است بنده بیایم اینجا و برای شما پنج ساعت استندآپ کمدی اجرا کنم؛ هیچ اشکالی ندارد. هدف دارد. حتی هدف سلوکی دارد؛ ادخال سرور در قلب مؤمن. اما در جاهایی حرف اصلاً هدف نیست، موضوع است. بدون هیچ هدفی صحبت از این ور و آن ور! خب حالا خدمتتان نکته خیلی منفیاش را عرض کنم. به شما قول میدهم آدم پرگو مبتلا به غیبت، تهمت، دروغ و تمام گناهان زبانی میشود. کنترل کردن! این پرگویی با آن بحث سکوت که آقای بهجت فرمودند جلوی دهنت را بگیر کلاً فرق دارد. این یک داستان دیگر است.