یا انیس متن سخنرانی سید محمد انجوی نژاد موضوع: نظر و بصیرت تاریخ: 99/12/29
عناوین اصلی سخنرانی: » نگاهی به دعای تحویل سال » چرا برخی انسانها در موقعیت خود گُل میکنند؟ » ارزش کسی که منظر تو را تغییر میدهد بیش از کسی است که راهحل مشکلاتت را بیان کرده است » چگونه باید به دنیا نگریست؟ » عرفان یعنی دیدن همراه با شناخت »چگونه اهلنظر باشیم؟ » وقتی فنا را درک کنی دیگر حاضر نیستی برای این دنیا فانی از انسانیت و دیانت خود بزنی
» نگاهی به دعای تحویل سال دعایی که سال تحویل میخوانید حال چه سند داشته باشد و چه نداشته باشد، نمونه این دعا و مضامین آن در دعاهای با سند هست و یکی از مهمترین قسمتهای آن «یا مقلبالقلوب و البصار» است که ما از خداوند تبارکوتعالی تقاضا داریم «ابصار» را تغییر دهد؛ تقلیب کند. «مُقَلِب» یعنی زیر و رو کند، وارونه کند. قضیه «ابصار» چیست؟ اگر بخواهیم [بررسی معنای] «قلوب» را رها کنیم و اگر معنای قلب، عقل باشد، مقدمهای میشود برای تغییر ابصار. راجعبه این نوع نگاه ما میتوانیم سه لغت را پیدا کنیم که تقریبا با کلمه «بَصَر» مترادف هستند: ۱. نگاه: که در عربی به معنای دیدن است. ۲. مشاهده: دومین کلمهای که میتوانیم راجعبه مترادفهای بَصَر و بصیرت ذکر کنیم کلمه «مشاهده» است. ۳. بصیرت. هر سه مورد را در فارسی میتوان به «دیدن» ترجمه کرد. اما بین دیدن، مشاهده و با بصیرت نگریستن تفاوت بسیار مهمی وجود دارد. «دیدن» به معنای تصویر گرفتن توسط چشم است. شما وقتی تصویری را بگیرید، «دیدن» اتفاق میافتد. مثلا تصویر این دست را شما میبینید. «مشاهده» یعنی اینکه شما دقیقتر میشوید. به شما نمیگویند فقط این دست را ببین؛ یعنی شما این دست را ببین و اطلاعاتی راجعبه این دست را به ذهنت بسپار، بعدا میخواهم جواب پس بدهی. _ این را مشاهده کن؟ _ نگاه کردم. _ چی بود؟ اگر بگویی نمیدانم چه بود، فقط دیدهای؛ اما وقتی میگویند مشاهده کن یعنی باید این تصاویر برای شما اطلاعات ذهنی شده باشد و بتوانید راجعبه آن توضیح دهید. مثلا سفره هفتسین بود و سکه، سیب، سمنو و سبزه و... در آن وجود داشت. اگر کسی بتواند راجعبه چیزی که دیده است توضیح بدهد، مشاهده کرده است.
راجعبه قسمت سوم قرآن کریم دستور میدهد که «اولی الابصار» باشید، صاحب این نوع نگاه باشید و دستور میدهد «قل سيروا فِي الأَرضِ ثُمَّ انظُروا كَيفَ كانَ». این مدل «نظر کردنی» که ما به دنبال آن هستیم به این دو معنا نیست. این دو معنا خیلی حداقلی است. بلکه به معنای «منظر» است و به همین خاطر میگوییم «《یامقلب القلوب و الابصار»》 یعنی اتفاقی باید در عقل بیفتد تا دیدگاه ما تغییر کند. معنای فارسی منظر، دیدگاه است. یعنی دیدن ما منجر به تغییر دیدگاه شود.
دیدگاه دو نوع است:
دیدگاه عمیق: مثلا وقتی آدم سفره هفتسین را میبیند، دیدگاه عمیق این است که این سنتی باستانی است و راجعبه آن فکر کند که چرا به آن هفتسین میگویند؟ و بعد بیشتر فکر کند که این در اصل هفتچین بوده و هفتچین، هفت ظرف چینی بوده است که در آن میچیدند و بعد به هفتشین تبدیل شده است؛ چون در زمان هخامنشی ششهفت تا شین بوده از جمله شراب و... . سپس اسلام آمده و گفته است این سنت را حفظ کنید ولی شراب و شینها را رها کنید و آن را به هفتسین تبدیل کردند. این میشود دیدگاه عمیق؛ یعنی وقتی آدمی سفره هفتسین را میبیند، معلوماتش عمقی دارد که از آن سفره برداشتهای بسیار جالب و عمیقی میکند. این [نوع مشاهده] هم مد نظر قرآن نیست و این را هم کم میداند. این شیوه بیشتر دیدگاه و مشاهده آدم عالم است. آدم عالم وقتی مشاهده میکند برداشتهایش با آدم عامی فرق میکند.
چیزی که قرآن میگوید این است که انسان از دیدن درس بگیرد و در مسیری شروع کند به حرکت کردن. از نظر قرآن، «نظر» و «بصر» یعنی نگاهی که منجر به اتفاقاتی در رفتار، حالات و زندگیش میشود. دوباره همان سفره هفتسین را مثال میزنیم، وقتی شما به آن نگاه میکنید، مشاهده میکنید، به ذهنتان میسپارید و بعد عمیق بررسی میکنید و چون علم دارید میفهمید که این راجعبه چیست؟ و اصلا داستان این سفره چیست؟ تا اینجا همان نگاه است، فقط عمیق شده است. مگر اینکه یکدفعه یک درسی بگیرد. هر کسی به فراخور حال خودش درسی بگیرد. مثلا اینکه آیا ما این هفتسین را سال دیگر هم خواهیم دید یا نه؟ از آن عبرتی میگیرد. مثلا هفتسین چند سال پیش چه کسانی بودند؟ نمیخواهم بگویم فقط همین یکی است اما میشود که انسانهای اهل نظر برداشتهای متفاوت کنند. وقتی انسانها اینطور میشوند برداشتها متفاوت میشود. مثال دیگری میزنم که برداشتی قشنگ از صائب را برایتان میگوید؛ مثلا شما کنار چهارراهی ایستادهاید و گدایی دستش را به سمت شما دراز کرده و میگوید: پولی به من بدهید. مرحله اول دیدن است که او را دیدید. مرحله دوم مشاهده است، مرور اطلاعاتی که من غنی هستم و او فقیر است در نتیجه پولی به او بدهم. مرحله سوم اینکه این چه دنیایی است؟ چرا عدالت در این مملکت نیست؟ اگر عدالت بود این شخص نباید با این قیافه گدایی میکرد و باید شغلی داشته باشد و...؛ عمیق شد. تا اینجا نظر قرآن نیست از اینجا به بعد اگر بتوانی عبرتی از آن بگیری نظر قرآن است.
مثلا عبرتی که صائب تبریزی میگیرد چیست؟ دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز پل بستهای که بگذری از آبروی خویش ما به این نوع نگاه «منظر»》 میگوییم. به این نکته میرسی که آیا کار درستی است که انسانی برای نیاز مالی، عزت خود را به حراج بگذارد؟ این میشود منظر. وقتی انسان اینطور نگاه میکند، میبیند که اتفاقا تمام مناظر جهان بهخاطر این است که منظر جدید پیدا کند. شعر همشهریمان میگوید: برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار مثلا تو میگویی: بله! برگهای درختان سبز شده و بهار رسیده است، این میشود مشاهده! باید بتوانی منظری پیدا کنی.
» چرا برخی انسانها در موقعیت خود گُل میکنند؟ اغلب کسانی که در همه علوم -اصلا هم ربطی به معرفت و علوم الهی ندارد- و همه صنفها، شغلها، هنرها و هر چیزی در جهان گُل کردهاند برای این بوده که منظرشان متفاوت بوده است. مثلا وقتی وارد بحث روانشناختی میشوید، میبینید که مردم دو مدل هستند: ۱. کسی که سعی میکند تو را ببیند بعد مشاهده کند و چون اطلاعات علمی دارد، این مشاهده عمق پیدا میکند؛ درنتیجه به شما راه حلی میدهد. 2. نزد کس دیگری میروی، میگوید: مشکل تو این موارد هست، من میتوانم یکی یکی آنها را مشاهده کنم و به آن عمق بدهم و به تو راه حلی بدهم اما من کار دیگری میکنم، من دیدگاه تو را عوض میکنم. به عقب برگردیم و ببینیم اصلا تو در جهان چه کاره هستی؟ از جهان چه میخواهی؟ اصلا تو میدانی چرا خلق شدهای؟
» ارزش کسی که منظر تو را تغییر میدهد بیش از کسی است که راهحل مشکلاتت را بیان کرده است بعضی وقتها کسانی که برای تو تغییر منظر میدهند، صدهزار برابر کسانی که صد هزار ساعت در صد هزار مورد به تو راه حل میدهند، برای تو ارزشمندتر است و یکدفعه بدنه تو را عوض میکند، تنه درخت را عوض میکند. از خداوند تبارک و تعالی میخواهیم در مسیر عافیت دیدگاههای ما را تغییر دهد «یا ولی العافیة اسئلک العافیة» و خیلی از اتفاقاتی که میافتد در همین رابطه است. بسیاری از جنایتهایی که اتفاق میافتد به دلیل دیدگاه بد است و به دلیل این است که طرف اهل نظر نیست، حتی اهل مشاهده هم نیست؛ یعنی به دیدههایش هم عمق نمیدهد و فقط تصویربرداری میکند. _آقا رفتی؟ چه خبر بود؟ _ هیچ!
» چگونه باید به دنیا نگریست؟ وقتی در دنیا قرار میگیریم مشکل اصلی ما بصیرت است. بصیرت اصلی یعنی این. در قرآن بارها تاکید شده است که در عالم خلقت جهان دقت کنید «افلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ» به شتر دقت کن. بعد نمیگوید ببین بلکه میگوید «یَنظُرون» نظر! اهل مشاهده چه کار میکنند؟ میگویند بله؛ منظور این است که «ِابِل» شتر یکی از مخلوقات عجیب خدا است؛ کوهانی دارد که فلان میکند، باید شتر را قشنگ بررسی کنیم و فیزیولوژیاش را بشناسیم تا بفهمیم که خداوند تبارکوتعالی عجب خلقتی کرده! بابا خلقت خدا به این بزرگی، شتر که عددی نیست که خدا بخواهد [عظمت خلقتش] را با آن مثال بزند. میخواهد به ما بگوید به شتر هم که نگاه میکنی تو میتوانی یک منظر جدید پیدا کنی؛ [از شتر گرفته] تا «فی خلق السماوات و الارض» در آسمانها و زمین و در آیات خدا هم اینجوری نگاه کنید.
عدهای از مردم رسماً گوسفند به دنیا میآیند و گوسفند هم میمیرند. رسماً! گوسفند که شاخودم ندارد که! فرق گوسفند با آدم فقط در این است که ما میتوانیم ابتکار داشته باشیم، حرف بزنیم، رشد کنیم و انتخاب کنیم؛ همین است دیگر. اگر قرآن میگوید «أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» وقتی میگوید شما از گاو هم پایینترید؛ به آیات قبلی که نگاه میکنی میبینی عدهای را دارد معرفی میکند که زندگیشان ولو خیلی باکلاس؛ اما بدون دیدگاه و منظر دارد طولانی میشود، عبرت نمیگیرد. زندگیاش صبحانه، ناهار، شام، خواب، استراحت و کار شده است -حالا تفریح را هم در همان استراحت لحاظ کنیم- این پنجششتا گزینه بدون هیچ اتفاق عجیبغریبی که نشان بدهد او یک انسان است. انسانی که میتواند خیلی بهتر نگاه کند و خیلی بهتر ببیند.
» عرفان یعنی دیدن همراه با شناخت عرفان یعنی چه؟ عرفان یعنی خوبدیدن، یعنی دیدن منجر به شناخت. عُرفا که با عرفان نظری عارف نشدهاند. عرفان عملی یعنی چه؟ یعنی اینکه دیدشان فرق دارد. آن نگاهی که ما به زندگی داریم، او ندارد؛ نگاه دیگری دارد. تعریف زندگی برایش فرق دارد. عبارت «یا مُحَوِلَ الحَول» که بعد از عبارت اول دارد میآید، مقصود این است که اگر ما اهل نظر باشیم حالمان خیلی تغییر میکند. یک پرانتز باز کنم. آیا با این صحبتهایی که ما میکنیم اگر بهسمت اهلنظربودن -که حالا یک داستان طولانی دارد- برویم، واقعاً دیگر ما ولی خدا میشویم؟ نه؛ فرق ما با اولیاء خدا این است که ما در بین نظر و دنیای معمولِیِ حیوانی در رفتوآمد هستیم. بهقول استاد بزرگوارمان آقایفاطمینیا -خدا انشاالله حفظشان کند- از قول استادشان حضرتآقایبهاءالدینی میفرمود: شما مردم عادی هم اهل نظرید، یک چیزهایی میگیرید منتها زود حراجش میکنید. اگر بتوانی آن چیزی را که گرفتهای حفظ کنی، خیلی زود به آن درجاتی که خدا برای آن خلقت کرده است میرسی؛ ولی تو میتوانی یک قدم از مردم عادی «العوام کالانعام» جلوتر باشی. یک تکه زندگی حیوانی داری، یک تکه هم زندگی انسانی داشته باش. برای چه من این را گفتم؟ اگر من به چیزی نرسیده باشم، توصیهکردنش برای شما چِرت است. آقایبهاءالدینی این را گفته، خب پس بشویم! من خودم نشدهام چگونه توصیه کنم که بشویم؟! ولی رفتوبرگشت بین انسانیت و حیوانیت را تجربه کردهام. میشود جاهایی انسان واقعاً قوی باشد و یک چیز عجیبغریب باشد. دیدگاه خیلی مهم است.
»چگونه اهلنظر باشیم؟ البته قدیمها یک بحث چندساعته راجعبه اهلنظر داشتهایم که البته خیلی نیاز به آبدیت به زمان فعلی دارد؛ ولی اگر بخواهم خلاصه در دقایق کوتاه بگویم این است که: تأمل کنیم؛ تأمل!
» وقتی فنا را درک کنی دیگر حاضر نیستی برای این دنیا فانی از انسانیت و دیانت خود بزنی در وقایعی که میبینیم تأمل کنیم. گفته شده که رفتن به قبرستان ثواب دارد. چرا ثواب دارد؟ برای اینکه وقتی وارد قبرستان میشوی نه برای «السلام علی اهل لا اله الا الله» و فاتحه، آن یک ثواب ظاهری است بلکه برای اینکه تو عمیق میشوی در اینکه دنیا چیست، سَرَش چیست، تهش کجاست؟! فنا را درک میکنی. وقتی آدمها فنا را درک کنند حاضر نیستند برای این دنیای فانی از انسانیت، دیانت و همه چیزشان بزنند؛ درک میکنی. اگر یک وقتی لغزشی داری، گناهی داری، گناه در مسیر این نیست که تو فنا را فراموش کردی، فنا برایت جا افتاده است. هیچ وقت در آن گناه نمیمانی! لذا آدمی که چنین دیدگاهی دارد مثلاً ممکن است امروز لغزش و گناهی بکند؛ اما امروز ده میلیارد نمیدزدد برود در لندن یک خانه بخرد و آنجا زندگی کند. چون این ریسک را نمیکند، میگوید چنین گناهی خیلی ناجور است. من یک وقت یک گناه میکنم شب میتوانم توبه کنم، نه اینکه ده میلیارد بدزدم و به لندن بروم و مثلا یک خانه بخرم! چه ضمانتی دارد من فردا را ببینم؟ من باید گناهی کنم که امشب بتوانم جمعش کنم.
لذا گناه در معنای اهلنظر معمولاً لَمَم و لغزش است. گناه به آن معنایی که گناهی باشد که دامنش را ده سال بگیرد هیچوقت جرأت نمیکند، اصلاً سمتش نمیرود، میترسد. ثواب و خدمت هم همینطور! اهلنظر وقتی میخواهند خدمت کنند، اگر قرار باشد مثلاً منتظر تشویقی، ارتقائی، پاداشی چیزی باشند برایشان مقداری زجرآور است که اینجوری خدمت کنند. برای اینکه فنا را حس کرده، میگوید خوب مثلاً حالا دستی هم برای ما زدند چه اتفاقی میافتد؟
گفتم بین انسانیت و حیوانیت در رفتوبرگشت هستیم. من چیزی را میگویم که به آن رسیدهام. آقایبهاءالدینی هر چه بوده برای خودش بوده. اهل نظر وقتی تشویقی یا تنبیهی میبینند یا کسی فحشی میدهد به فحش در این دنیای فانی به عنوان یک صوت نگاه میکند و چون اهل نظرند خیلی ارزششان بالاتر از این است که این فحش اذیتشان کند! گفتیم که بین انسانیت و حیوانیت در رفت و آمدیم؛ اولش ممکن است اذیت شود؛ دهبیست ثانیه، یکیدو دقیقه بعد دوباره به تنظیمات کارخانه بر میگردد. میگوید یک صوت است دیگر، دوتا لب بوده حرکت کرده و صوتی از درونش بیرون آمده؛ چرا من آنقدر باید به هم بریزم؟ مگر دو لب چند گرم است؟! بیست گرم، آفریقایی بیست و پنج گرم، چهل گرم! چقدر است مگر؟! دیدگاه خیلی مهم است. لذا وقتی قرآنکریم میفرماید «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ» میگوید دارید بازی میکنیدا! جدی گرفتید! برای چه کسانی دارد میگوید؟ برای کسانی که اهلنظرند؛ ابصار! بصیرت دارند. خیلی جدی گرفتید! چنین افرادی حسرت نمیخورند. - خانهات چند متر است؟ - ۲۰۰ متر - مال ما ۴۰۰ متر همین مال ما ۴۰۰ متر بعضی از دوستان را شش ماه بهم میریزد! مثال زدم بقیهاش را هم خودتان همین جوری تطبیق بدهید؛ ولی وقتی اهلنظر است بین دویست و چهارصد و چهار هزار اصلاً تفاوتی قائل نمیشود. اصلاً تفاوتی قائل نمیشود! بله باز میگوییم بین انسانیت و حیوانیت در رفت و برگشتیم، اولش ممکن است اذیت بشود، ممکن است ناراحت شود و عرق هم بکند؛ ولی کمی فکر میکند و دوباره به تنظیمات اصلی بر میگردد. تنظیمات اصلیاش به هم نمیخورد.
پس مهمترین راهحل, تأمل در فنا است. کلید این ماجرا است. کلید را هم آقایروحانی بدنام کرد. چه بگوییم؟! مفتاح این ماجرا تأمل در فنا است. اتفاقاً فنا یکی از بهترین صفات دنیا است چون اگر به این دنیا دل ببندی، به قول امامصادق(ع) که میگوید: دنیا تو را هزار بار تا دم آب میبرد، میفهمی سراب بوده، تشنه بر میگردی! یا آب را میخوری اما سیر نمیشوی، آب بیشتر میطلبی. عروس هزار چهرهای که هر دفعه برای تو یک چهره عوض میکند که دوباره تو را به جدیدی جذب کند؛ اما باطنش همان چیزی است که امامصادق(ع) میفرمایند « مادر فولاد زره»! اگر دیدگاهت بر این مبنا باشد که در فنا تأمل کنم، آنقدر دنیا راحت و زود میگذرد. آنقدر خوش میگذرد، راحتی! «مقلب القلوب و الابصار» میخواهد این موضوع را بگوید. من خیلی متعجب میشدم از مخصوصاً این شهدای جدید، کسانی که جدید میروند که قبلاً هم برایتان گفتهام به لحاظ مسائل مختلف بچههایی که میفرستند به جبهه، چه سوریه، چه عراق، چه یمن دیگر مثل زمان ما نوجوانها نیستند که از دبیرستان بروند دیگر، معمولاً بالای سی سال هستند. بین سی تا پنجاه هستند؛ یعنی شغلش، رتبهاش، احترامش، زن و بچهاش و وابسته شدهها را دارد، میکَند و میرود. من که هنوز خودم بهش نرسیدم که چکار میکنند! ولی اهلنظر این مدلی هستند، وقتی میکَنند، میروند.
خاطرهای را که قبلاً برایتان گفتهام، حسنختام جلسهمان باشد. اولین باری که من میخواستم به جبهه بروم، دوسهبار برای اعزام رفتم اما نشد. داستان مفصلی دارد که راهمان نمیدادند، کوچک بودیم، شناسنامه دستکاری کردیم، مسخرهمان کردند. به من گفت: چند سالته؟ گفتم: هفده سال. شناسنامه ام را دستکاری کرده بودم و کرده بودم۱۳۴۲ بعد به من گفت تو هفده سالت است؟ گفتم: آره. گفت: برای چه این قدی هستی؟ آن موقع دوازده سال و نیم داشتم، گفتم: ویتامین بهم نرسیده این قدی شدم. یارو اینقدر شاکی شده بود که داد میزد و میگفت یکی این را بیرون بیاندازد، فکر کرده من خرم، بچه یک متری آمده میگوید به من ویتامین نرسیده و هفده سالم است. خلاصه اولین بار خودم به اهواز رفتم، دم لشگری رسیدیم و داخل رفتم. از مسیر شیراز که میخواستم بروم، روی همین پل دروازهاصفهان که فکر کنم سیل بردش، بابام آمد من را سوار مینیبوسی کرد که به اهواز میبرد. بابام آن زمان به من گفت: بابا ببین من در بالاترین رتبه علمیام، استاد دانشگاهم، خانه و تشکیلات دارم و دارم تو را بدرقه میکنم، میخواهم یک جمله به تو بگویم. بابام به من داشت میگفت. ببینید یک بابا به بچه واقعاً اینجوری نباید بگوید، این اختلاف منظر است دیگر. گفت: رفتی سعی کن برنگردی، این دنیا هیچ چیز برای دلبستن ندارد! منظر! نصیحت یک پدر به بچهاش که میخواهد برود قربانی بشود.
من تا مدتها با خودم فکر میکردم که بابام از من شاکی هست؟ یا مثلاً من را از جوبی چیزی پیدا کردند و الآن خوشحال است که ما داریم میرویم دیگر. تا مدتها این فکر را میکردم. مثلاً تا اهواز کلاً داشتم فکر میکردم که نکند آن کارگر که میآمد خانهمان و کار میکرد، مامان اصلیام او هست و بابام من را به سرپرستی گرفته است. این چه مدل بدرقهکردنی است؟ برنگردی! یادم هست چند سال بعد که دیگر همه جبهه بودند، در مرحله دوم کربلای پنج بابام را دیدم، در خط بودیم، رسیدیم به هم، بابام جلو آمد ما هم همینجوری آن قضیه در دلمان بود، البته مطلب را گرفته بودم. بابام گفت: خاک بر سرت تو هنوز شهید نشدی. من هم گفتم: بابا حلالزاده به باباش میره، خودت چرا شهید نشدی؟ منظر خیلی مهم است، این منظر فقط ماحصل تأمل در فناست. فقط و فقط همین است.
|